مجنون حریف غصه لیلا نمیشود
زخم فراق بی تو مداوا نمیشود
فالی زدم به حضرت حافظ بازگفت
بخت همیشه بسته ما وانمیشود
آب از سرم گذشت دراین موج بیکسی
ساحل حریف طعنه دریا نمیشود
دلخوش به هیئتم که شنیدم حضور تو
جز در هوای روضه سقا نمیشود
جان دو دست حضرت عباس جان مشک
آقا بیا که بخت دلم وا نمیشود
بيا دلم گرفته است
از انتظار خسته ام و يا دلم گرفته است؟
تو مدتي است رفته اي , بيا دلم گرفته است
نگاه سرد پنجره به کوچه خيره مانده بود
گمان کنم بداند او چرا دلم گرفته است
گذشتم از هزاره ها در امتداد دوري ات
به ذهن من نمي رسد کجا دلم گرفته است
به چشم خود نديده ام شکوه چهره ي تو را
شبي بيا به خواب من , بيا دلم گرفته است
با تو روز من و روزگار مي گذرد
اگر چه روز من و روزگار مي گذرد
دلم خوش است که با ياد يار مي گذرد
چقدر خاطره انگيز و شاد و رويايي است
قطار عمر که در انتظار مي گذرد
به ناگهانيِ يک لحظه عبور سپيد
خيال مي کنم آن تک سوار مي گذرد
کسي که آمدني بود و هست، مي آيد
بدين اميد، زمستان، بهار، مي گذرد
نشسته ايم به راهي که از بهشت اميد
نسيم رحمت پروردگار مي گذرد
به شوق زنده شدن، عاشقانه مي ميرم
دو باره زيستنم زين قرار مي گذرد
همان حکايت خضر است و چشمه ظلمات
شبي که از بَرِ شب زنده دار مي گذرد
شبت هميشه شب قدر باد و، روزت خوش
که با تو روز من و روزگار مي گذرد
کي در سراي چشمم، قصد ظهور داري؟
اي آنکه در نگاهت حجمي زنور داري
کي از مسير کوچه قصد عبور داري؟
چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابي
اي آنکه در حجابت درياي نور داري
من غرق در گناهم، کي مي کني نگاهم؟
برعکس چشمهايم چشمي صبور داري
از پرده ها برون شد، سوز نهاني ما
کوک است ساز دلها، کي ميل شور داري؟
در خواب ديده بودم، يک شب فروغ رويت
کي در سراي چشمم، قصد ظهور داري؟